امیر ما,عزیز دل ما
از امروز امتحانات دانشگاه شروع شده و مامان و بابا مهدی هر دو حسابی سرشون شلوغه. باید مامان را ببخشی که این روزها دیرتر دنبالت میاد .دیشب می خواستی برای اولین بار تنهایی توی اتاقت بخوابی .اونقدر قشنگ و بدون ترس توی تختت خوابیدی و پتو را روی خودت کشیدی که دلم می خواست بغلت کنم و فشارت بدم.من وبابا طاقت نیاوردیم و بهت گفتیم که برگردی اتاق ما و انجا بخوابی .توی تختت نشستی وگفتی « بذار فکر کنم » بعدش گفتی «اخه فاطمه گفته مگه تو نی نی هستی که تو اتاق مامان و بابات می خوابی؟» بهت گفتم بذار سال بعد که بزرگتر شدی اون موقع برو توی اتاقت بخواب و راضیت کردیم که فعلا شبها توی اتاق ما بخو...
نویسنده :
مامان نسيم
11:37